سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خانه
مديريت
ايميل من
شناسنامه
پارسي يار

 RSS 
 Atom 
مجموع بازديدهاي وبلاگ: 26345
تعداد بازديد امروز: 0
تعداد بازديد ديروز: 3
  • درباره من


  • بی تفاوت
    بی تفاوت
    در این وبلاگ نام من بی تفاوت خواهد بود با همه باورها؛ اعتقادات و آرزوهایم
  • لوگوي من


  • دوستان من


  • واحد آزمون
  • لوگوي دوستان من



  • اشتراك در وبلاگ


  •  
    بی‌تفاوت
    [ و او را از ایمان پرسیدند ، فرمود : ] ایمان ، شناختن به دل است و اقرار به زبان و با اندامها بردن فرمان . [نهج البلاغه]
  • از خواب گران، خواب گران، خواب گران خیز ... !!!
    نويسنده: بی تفاوت سه شنبه 88/2/29 ساعت 4:4 ع
  •  

    چند روز پیش داشتم از خیابان جمهوری رد میشدم که ناگهان تصویر بسیار جالبی از پشت ویترین یک مغازه صوتی و تصویری توجه من رو به خودش جلب کرد !! تصویر، تصویر یک تاج خروس بود که با عقب رفتن دوربین تبدیل به شعله آتش شد ... دوربین باز هم عقب رفت، این تصاویر داشت از داخل یک کره پخش میشد ... اون کره چیزی نبود جز چشم یک انسان !! انسانی رو نشون میداد که این تصاویر زاده ذهن او بود !! در واقع این نمایش چند دقیقه‌ای داشت ذهن خلاق و وسعت نگاه آدمی رو نشون میداد ... دوربین عقبتر و عقب تر رفت تا گردی چشم انسان تبدیل به کره زمین ...‌ زمین تبدیل به منظومه شمسی ... و در نهایت منظومه شمسی تبدیل به کهکشان شد.
    یادمه تو مقاله‌ای خونده بودم که جهان از میلیاردها کهکشان بزرگ و کوچک تشکیل شده ... !!!
    داشتم به کوچکی این دنیا و بزرگی انسان و خلاقیت‌های درونی و ذهنی بعضی آدمها فکر می کردم که یاد اون جمله معروف اوشو، صوفی معروف افتادم که می‌گفت: انسان پدیده‌ای غریب است ! به فتح هیمالیا میرود، به کشف اقیانوسها و سرزمینهای ناشناخته دست میزند، به ماه و مریخ سفر می‌کند اما یه سرزمین هست که هرکز تلاش نمی‌کند آن را کشف کند و آن دنیای درون خودش است ... !!
    واقعاً هم همینطوره ... ما تو جهانی زندگی می‌کنیم که خودش سرشار از جهان‌هاست، ما تو کره‌ای زندگی می‌کنیم که به اندازه تک تک مردمان و ساکنانش جهان‌های مختلف وجود داره !! می‌دونید چرا تا به حال خیلی از آدما پی یه این مساله نبردن ؟ چون ما هیچ وقت واقعاً سراغ خودمون نرفتیم، هر انسانی، هر پدیده‌ای در درون خودش دنیاهای متفاوتی داره !! فکر نمی‏کنید دلیل اینکه قالب ما آدما دیروزمون با امروز، و امروزمون با فرداهامون تقریباً یکسانه و از این همه تکرار و خستگی و یکنواختی رنج میبریم اینه که هرکز تلاش نکردیم به جهان درون خودمون سفر کنیم و این دنیاهای جدیدی رو کشف کنیم ... شاید یه دنیا انسان بزرگ مثل همه بزرگان: بزرگان دین، بزرگان علم، بزرگان مکاتب، بزرگان فلسفه،‌ شعرا، اسطوره‌ها، قهرمانان و در کل انسانهایی که  قبل از این حتی یک بار هم در این جهان نبودن، در درون تک تک ما وجود داشته باشن و ما با اهمیت ندادن به خودمون و دنیای درونمون باعث شده باشیم که اونها هرگز متولد نشن و به دنیا نیان ... !!!
    این منم بی‌تفاوت، اساساً مشکل دارم با جملاتی از قبیل: دانشمند فقط فلانی، شاعر فقط فلان کس، فیلسوف فقط ... !! می‏خوام بگم ذهن‌هایی که بزرگی رو در تمامی موارد و جوانب آن،‌ محدود به زمان، فرد یا شخص خاصی می‌بینند، خیلی کوچیکن و این کوچکی نشات گرفته از درونی کوچک و محدوده که هنوز شکوفا نشده ...

     
    ای بنده خاکی تو زمینی و زمانی
    صهبای یقین درکش و از دیر گمان خیز
    از خواب گران، خواب گران، خواب گران خیز



  • کلمات کليدي :
  • نظرات ديگران ( )
  • کاش یه گل بودم ...
    نويسنده: بی تفاوت یکشنبه 88/2/6 ساعت 9:4 ص
  •  

    کاش یه گل بودم ...
    جمعه هفته گذشته برای اجرای یک برنامه‌ غار نوردی رفته بودم به روستای هرانده از توابع فیروزکوه ... تو راه بازگشت مست طبیعت بکر و دست نخورده روستا بودم که به یک گل برخورد کردم، این گل اونقدر زیبا و قشنگ و خوشبو بود که به راحتی می‌تونست چشمای هر بیننده‌ای رو ساعتها به خودش خیره کنه، غرق در زیبایی اون گل شده بودم که ناگهان با صدای بلند یه پیرزن بومی که با گویش شیرین محلیش همینطور داشت بد و بیراه می‌گفت به خودم اومدم ... شک نداشتم که مورد خطابش منم، همینطور ماتم برده بود که مگه چکار کردم که این بنده خدا داره با من این رفتار رو می‌کنه که تازه متوجه شدم به علت عدم وجود یک حریم مشخص و به صورت کاملا ناخواسته وارد باغ اون پیرزن شدم ... من از شرم کار ناخواسته‌ای که انجام داده بودم عذر خواهی کردم و به راهم ادامه دادم اما اون همینطور ... !!!
    راستش یه کم ازش کینه به دل گرفتم، چون نه تنها کار من عمدی نبود بلکه در کمال ادب از ایشون عذر خواهی کردم !! بعد از طی چند متر نگاهی به پشت سرم انداختم دیدم پیرزن نشسته داره اون گل رو بو می‌کنه ... در تمام طول راه این جریان ذهن من رو به خودش مشغول کرده بود ... داشتم به این فکر می‌کردم چقدر جالبه که گلها بدون در نظر گرفتن اینکه چه کسی در مقابلشون قرار گرفته !! به دور از خوب و بد آدما، به یک میزان، تمام وجودشون ( رنگ، بو، زیبایی )  رو در اختیار دیگران می‌ذارن !! گل براش فرقی نمی‌کنه شخصی که روبروش ایستاده کیه و چیه !! حتی اگر کسی اون رو بچینه و زندگیش رو ازش بگیره به راحتی همه چیز رو فراموش می‌کنه، مجدداً رشد می‌کنه و نهایت عشق و زیبایی رو به طرف مقابلش هدیه می‌کنه !! می‌دونید چرا ؟ چون گل ذاتش اینه ... !!  اما آدما برای هدیه دادن، برای بخشیدن و یا انجام دادن کاری برای کسی، به هزار چیز فکر می‌کنن، اگه با ذهنشون جور از آب در اومد اون رو انجام میدن ... !!!

    این منم بی‌تفاوت ... !! امشب نوشتم از دل مشغولی‌هام، از بی آلایشی و دل پاکی که رنگ و بوش، صداقت و نجابته ... !! آی گل، دلم برات تنگ شده ....



  • کلمات کليدي :
  • نظرات ديگران ( )
  • از پس پرده نگاه کن
    نويسنده: بی تفاوت یکشنبه 88/1/16 ساعت 12:48 ع
  •  

     

    از پس پرده نگاه کن ... !!
    تا حالا شده فارغ از همه چیز بشینی و به گذشته فکر کنی ... اینکه چه خواسته‌هایی داشتی، آرزوهات چیا بودن، به دلبستگی‌هات، به علایقت !!؟ و اینکه تا چه اندازه در راه رسیدن به اونها موفق بودی !؟ برای بدست آوردنشون چقدر تلاش کردی !!؟ اصلا حاضر شدی به خاطرشون از چیزهایی که تو زندگیت از ارزشهای بالایی برخوردار بودند بگذری ... !!؟ چقدر سعی کردی که از یک زاویه دیگه به زندگیت نگاه کنی !!؟ تو وادی فکر کردن به این سؤالات و پیدا کردن جوابی قانع کننده برای اونها بودم که تازه فهمیدم هیچی نفهمیدم ... !! به قول ابو علی سینای خدا بیامرز: تا بدانجا رسید دانش من ...... که بدان همی که نادانم !! میدونید مشکل من و خیلی از آدمای دیگه چیه ؟ اینه که هنوز غوره نشده می‌خوایم مویز بشیم، خودمون رو گم می‌کنیم، ما نه تنها خودمون، بلکه راهمون رو هم گم می‌کنیم ... !! وقتی به اتفاقات مهمی که در سال گذشته برام رخ داد یه کم منصفانه نگاه کردم، دیدم راهی که من انتخاب کرده بودم به سمت بالا نبود، به سمت خودم بود !! خیلی حرفه‌ها، خوب دقت کن ... خیلی از ما آدما گرفتار این مساله میشیم، فکر می‌کنیم که داریم راه رو درست میریم، این فقط یه تصوره سادست، اما حقیقت واقعی جای دیگریست !!؟

    کعبه یک سنگ نشان است که ره گم نکنی .................. حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست

    با چشم دیده نگاه نکن، با چشم دل نگاه کن !! بعضیها اون رو جبر روزگار صداش میزنن، عده ای سرنوشت، برخی غرور، و عده‌ای دیگر تعصب ... !! اینکه اسمش چیه اصلا مهم نیست، مهم اینه که من کاملا ناخواسته اون رو با خودم یدک کشیدم، بدون اینکه حتی متوجهش بشم !! درسته الان خوشحالم از اینکه فهمیدم کی هستم، کجا هستم، و به کجا باید برم، اما چه سود ... !! افراد، موقعیتها و چیزهایی رو تو زندگی از دست دادم که برگشت اونها به سمت من تقریباَ محال به نظر می‌رسه ... می‌نویسم و اینبار انگشت اشارم رو به سمت شما می‌گیرم تا بدونید عمر و زندگی خیلی سریعتر از اون چیزی که فکرش رو ‌کنید در حال گذره، پس بهش معنا بدین ... منتظر نباشین کسی معنای زندگی رو به شما هدیه کنه ... این زندگی شماست معنای اون هم در دست شماست و در این بین غافل اون کسیه که به یکباره میشنوه وقت تمومه، برگه‌ها بالا ....

    این منم بی‏تفاوت، چه کسی داند که به چه می‏اندیشم ...!!  



  • کلمات کليدي :
  • نظرات ديگران ( )
  • زندگی
    نويسنده: بی تفاوت سه شنبه 87/9/12 ساعت 6:47 ع

  •  

     نمی‌دونم زندگی چهار راه عقل و تدبیره یا بزرگراه شانس و تقدیر !!
    نظر شما چیه !!؟ شاید شما هم مثل من فکر کنی ... !! شایدم نه !! می‌دونید به نظر من تمیز دادن این دو از هم کار خیلی سختیه چون رابطه مستقیم داره با نوع نگرش ما نسبت به زندگی و اتفاقهایی که توی این مسیر برامون میفته  ... اما اون چیزی که جالبه و اکثر ما آدما ازش غافلیم اینه که زندگی هر چی که هست با سرعت برق و باد داره ما رو با خودش می‌بره !! دم به دم، ثانیه به ثانیه، هر چی که به سمت جلو پیش میریم بار سنگینیش رو بیشتر روی دوشمون حس می‌کنیم، واقعش من اینجوری فکر می‌کنم هر کسی تو جریانات زندگیش مقاطع مختلف فکری و احساسی رو پشت سر میذاره تا به یک ثبات و یک سری از نتایج برسه !! و به نظرم مهمترین قسمت زندگی همه ما آدما همینجاست ... !! چون تو این مرحله‌ست که بر اساس اون نتایج، تصمیمات حیاتی زندگی ما آدما گرفته میشه و گاهاً این مقاطع و این تصمیم گیریها اونقدر طولانی و نفس گیر میشن که فرد احساس یاس و شکست و فروپاشی می‌کنه ...! به نظر شما آدمایی که به این مرحله از زندگی میرسن باید چکار کنن ...؟؟ به نظر من تنها یه چیزه که می‌تونه باعث بشه ما این دوران رو به راحتی پشت سر بذاریم :
    فقط و فقط خواستن و خواستنه !! میل به تغییر و ضرورت تغییر رو احساس کردنه !! با توکل به اون کسی که از رگ گردن به ما نزدیکتره، همیشه و همه جا باهامونه و متاسفانه ما آدما هیچ وقت وجودش رو حس نکردیم !! همیشه و همیشه چتکه به دست، زمانی اراده به انجام کاری کردیم و می‌کنیم که همه معادلات تو ذهن ما به جواب رسیده باشن ... !!! من اعتقاد دارم برای اینکه بتونیم به اون ثبات و اون نتیجه مطلوب تو زندگی برسیم باید این حس و این روح در ما دمیده بشه ... !! اصلاً خط مرز بین خوشبختی و شور بختی آدما تو همینه وگرنه گوشت و پوست و استخون رو که همه دارن ... !!!
    شما چی فکر می‏کنید ... ؟؟
    این منم بی‌تفاوت !! ساز مخالف میزنم از سفید تا سیاه ... من می‌نویسم، تو بخوان !! تا درک کنیم خداوند راه رسیدن به هر آنچه در عالم هستی هست را در بطن ما، در درون ما قرار داده و تصمیم گیری رو به خودمون واگذار کرده ... !! کافیه توکل کنیم، از فضای غفلت بیاییم بیرون ... و پا در جاده‌ای بذاریم که سازنده‌اش اونه و به خودش ختم میشه ...



  • کلمات کليدي :
  • نظرات ديگران ( )
  • قصه روزگار
    نويسنده: بی تفاوت یکشنبه 87/4/2 ساعت 9:28 ص
  • امشب به نگاه گرفتت میشه اعتماد کرد ...؟ تا دلت بخواد حرفاهای ناگفته برات دارم !! تا حالا به این مساله توجه کردی کسی که مریض میشه، تصادف می‌کنه، یا به هر صورت اتفاقی براش میفته چطور توجه اطرافیانش رو به خودش جلب می‌کنه !! دیدی ... ؟؟ خواه نا خواه یه دکتر معالجش می‌کنه !! دوستان و آشنایان سعی می‌کنن بیشتر بهش سر بزنن تا زمانی که کسالتش برطرف بشه ..!! اگه پای کسی تو گچه براش یه عصا میگیرن تا بتونه راحت تر راه بره ..!! اگه چشم کسی نمی‌بینه سعی می‌کنن جای اونم ببینن تا خدایی ناکرده اتفاقی براش نیفته ..!! اما تا به حال فکر کردی اگه روح کسی آزرده بشه چی؟ اگه به نحوی بازیچه خود خواهی و غرور اطرافیانش بشه چی میشه؟ اگه وجودش لبریز از نگرانی نسبت به آینده و عاقبتش بشه چی میشه؟ و بدتر اون زمانی که بقیه درک فهمیدنش رو نداشته باشن ...!! حالا تکلیف چیه !!؟ پزشکی که قادر به درمان این قبیل مشکلات باشه کجاست ..؟؟ نوش داروی این زخم کاری چیه ؟؟ عصای محکمی که بتونه تحمل این رنج‌ها رو داشته باشه کو ؟ کی به زخمای روی قلب آدما اهمیت میده ؟؟ کجا میشه از اینهمه فشار عصبی فرار کرد و یه لحظه آروم گرفت ...
    واقعا نمی‌دونم چه حکمتی تو کاره اما این رو خوب می‌دونم که بعضیا وقتی می‌بینن جنست از شیشه‌ست محکمتر بهت سنگ پرتاب می‌کنن ..!! شاید اینجوری صدای قشنگ تری توی ذهنشون باقی بمونه !! از شکستنت !! از خرد شدنت !! از تکه تکه شدنت لذت می‌برن ... !! شاید باورت نشه اما وقتی خرد شدی یه جور حس ترحم هم نسبت به تو پیدا می‌کنن، می‌خوان چینی نازک تنهاییات رو به هم بند بزنن اما نمی‌دونن با هر قدمشون تکه‌های ریز شدت رو زیر پاهاشون له می‌کنن ... !! دایه‌های مهربان تر از مادر میشن برای رسیدن تو به خوشبختی !! خودشون رو به آب و آتیش میزنن تا مثلا تو رو از میون آدمای بد نجات بدن ... آخ خدا بزرگیت رو شکر چقدر بدبخت و حقیرن این آدما !! می‌دونی چرا ؟ چون فکر می‌کنن خوشبختی و بدبختی ما تو دستای اوناست ..!! این جور آدما زخم رو بهت میزنن بعد به بهانه ضد عفونی کردن میان روش نمک می‏پاشن !! آره رفیق !!! چرخ گردون روزگار اینجوری نیست که تو داری بهش نگاه می‌کنی ...!! حساب و کتاب داره ... شک نکن که یه دستی تو کار هست ... توی زندگی لااقل این به من ثابت شده که بزرگ ترین اتفاق‌های زندگی آدم زمانی می افته که اصلا انتظارش رو نداری ... !! اون وقت اگه به عقب برگردی و گذشتت رو دنبال کنی ردپای تقدیر رو بد جوری توش می بینی ... اون موقع‌ست که می فهمی همون خدایی که فکر می کردی تو رو رها کرده توی تک تک اون لحظه‌ها دستت رو گرفته بوده ... و همراه تو توی تمامی مسیر همراهیت می کرده که مبادا گم بشی ... !! دوستان حرفهایی رو که امشب زدم حکایت من و شما نبود، اینا قصه روزگاره ... !! بعضی قصه‌ها رو هر وقت برات تعریف می‌کنن دوست داری که قهرمانش باشی ... !! اینجا فقط باید حواست باشه که جای چه کسی رو تو این قصه می‌گیری !! چون قصه‌ها همیشه پایان خوشی ندارن .....
    پر میزنم، پرواز می‌کنم، به اوج میرسم و از عمق سکوت فریاد میزنم ... این منم بی‌تفاوت !!! ساز مخالف میزنم از سفید تا سیاه ... تا به تو بیاموزم زندگی یک مشکل نیست که بشه حلش کرد، زندگی یک هدیه‌ست، خوب و بدش پای خالقش ... ازش لذت ببر ... !!!




  • کلمات کليدي :
  • نظرات ديگران ( )
  • <      1   2   3   4      >
  • ليست كل يادداشت هاي اين وبلاگ