سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خانه
مديريت
ايميل من
شناسنامه
پارسي يار

 RSS 
 Atom 
مجموع بازديدهاي وبلاگ: 26235
تعداد بازديد امروز: 0
تعداد بازديد ديروز: 2
  • درباره من


  • بی تفاوت
    بی تفاوت
    در این وبلاگ نام من بی تفاوت خواهد بود با همه باورها؛ اعتقادات و آرزوهایم
  • لوگوي من


  • دوستان من


  • واحد آزمون
  • لوگوي دوستان من



  • اشتراك در وبلاگ


  •  
    بی‌تفاوت
    ای گرامی ترینِ گرامیان و نهایتِ آرزوی خواستاران ! تو سرور منی که درِ دعا و توبه را برای من گشودی. پس درِ قبول و اجابت دعا را بر من مبند . [.فاطمه علیه السلام ـ در دعایش ـ]
  • حرف دل
    نويسنده: بی تفاوت سه شنبه 87/2/24 ساعت 9:13 ص
  • گاهی وقتا موقع نوشتن ، یه نقطه می تونه بیانگر هزاران جمله نا گفته باشه ، حرفایی که تو دل داری ولی نمی تونی به زبون بیاری نمی‌تونی بیان کنی ... می‌دونی چیه، خیلی سخته که بخوای بغضت رو با آب قورت بدی وقتی اشک تو چشمات حلقه میزنه و تو می خوای یه جوری پنهونشون کنی تنها راه چاره منتظر موندنه تا شب از راه برسه ، تا وقتیکه همه بخوابن اون وقتی که تنها شدی ، تنهای تنها، خودت موندی و وجدانت !! می دونم که خوب می دونی چه حس قشنگی داره اون زمانی که آدم بعد از خدا درد دلاشو واسه خودش میگه ، برای دل خودش .. !! وقتی حس می کنی بغیر از خودتو خدا دیگه هیچ کس حرفاتو نمی شنوه، چه لذتی داره حس پرواز تو آسمونی که منحصراً مال خودته و تو اختیار داری هر کسی رو که دلت بخواد تو این آسمون دعوت به پرواز کنی... و این فرصتی میشه برای فکر کردن دوباره ...
    ببینم تا حالا نشستی فکر کنی ببینی کی هستی !!؟؟ (خوب بهش فکر کن ... )
    وقتی می‌شینم سر تا پای‌ خودم‌ رو بررسی‌ می‌کنم، می‌بینم من هیچی نیستم جز یک‌ مشت خاک‌ که‌ می‌تونست یه تیکه‌ آجر باشه رو‌ دیوار کاهگلی یه‌ خونه قدیمی، یا یک‌ ‌ تیکه سنگ‌ سرگردون تو کف یه رودخونه، یا یه مشت‌ سنگ‌ریزه؛ یا حتی‌ خاک‌ توی باغچه ...
    دقت کن ... !! یه کم بیشتر ... !! فکرشو بکن ... همین تو !! همین تویی که الان این نوشته‌ها رو می‌خونی می‌تونستی خاک‌ همین‌ گلدان‌ پشت‌ پنجره خونتون باشی ... به غیر اینه ؟؟؟ یک‌ مشت خاکی که هیچ‌ وقت، هیچ‌ اسمی‌ نداشته و تا همیشه هم خاک‌ باقی‌ خواهد ماند ...!! فقط‌ خاک.
    اما حالا یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌ وجود داره که‌ خدا به‌ اون اجازه‌ داده‌ نفس‌ بکشه، ببینه، بشنوه، بفهمه، جون داشته‌ باشه. یک‌ مشت‌ خاک‌ که‌ اجازه‌ داره عاشق‌ بشه، می‌تونه انتخاب‌ کنه، می‌تونه عوض‌ بشه، می‌تونه تغییر کنه ... !!! وقتی میشینم فکر می‌کنم می‌بینم من‌ چقدر خوشبختم، من‌ همون‌ خاک‌ انتخاب‌ شده‌ هستم. همون‌ خاکی‌ که‌ با بقیه‌ خاک‌ها فرق‌ می‌کنه. من‌ اون خاکی‌ هستم‌ که‌ توی‌ دست‌های‌ خدا ورزیده‌ شدم و خدا از نفسش‌ در اون‌ دمید ... !! آره دوستان، ما‌ همون خاک‌ قیمتی‌ هستیم که حتی ملائک به بودن اون خاک حسودی می‌کنن، اما اگر این‌ خاک، این‌ خاک‌ برگزیده، خاکی‌ که‌ اسم‌ داره، خاکی که قشنگ‌ترین‌ اسم‌ دنیا رو به دنبال خودش یدک می‌کشه، خاکی‌ که بین همه مخلوقات‌ نور چشمی‌ و عزیز دُردونه خداست. اگر نتونه تغییر کنه، اگر نتونه عوض‌ بشه، اگر نتونه انتخاب‌ کنه، اگر همین‌ طور خاک‌ باقی‌ بمونه، اگر اون روزی که‌ قراره برگردیم، برگرده و خود جدیدی‌ رو تحویل‌ خدا نده، سرش‌ رو بندازه پایین‌ و با شرمساری بگه: یا لَیتَنی‌ کُنت‌ تُراباً ... بگه:
    ای‌ کاش‌ خاک‌ بودم...
    تصورش رو بکن این‌ وحشتناک‌ترین‌ جمله‌ایه‌ که‌ یه‌ آدم‌ می‌تونه بگه. یعنی‌ این‌ که‌ حتی‌ نتونسته‌ خاک‌ باشه، چه‌ برسه به‌ آدم ... !!! خدایا دستامون‌ رو بگیر ...
    این منم بی‌تفاوت، موجودی حقیقی با یک ذهن و جسم !! ساز مخالف میزنم از سفید تا سیاه ... تا به تو بیاموزم هنوز هم در هیاهوی این دیار شلوغ میشه به سادگی لبخند زد و شادابی و طراوت رو به آسونی هدیه داد ... من اونی نبودم که تو دیدی یا شنیدی ... من یک وصف بی کلامم ... هم خوب هم بد ... !!! موفق باشید.



  • کلمات کليدي :
  • نظرات ديگران ( )
  • ليست كل يادداشت هاي اين وبلاگ