امشب به نگاه گرفتت میشه اعتماد کرد ...؟ تا دلت بخواد حرفاهای ناگفته برات دارم !! تا حالا به این مساله توجه کردی کسی که مریض میشه، تصادف میکنه، یا به هر صورت اتفاقی براش میفته چطور توجه اطرافیانش رو به خودش جلب میکنه !! دیدی ... ؟؟ خواه نا خواه یه دکتر معالجش میکنه !! دوستان و آشنایان سعی میکنن بیشتر بهش سر بزنن تا زمانی که کسالتش برطرف بشه ..!! اگه پای کسی تو گچه براش یه عصا میگیرن تا بتونه راحت تر راه بره ..!! اگه چشم کسی نمیبینه سعی میکنن جای اونم ببینن تا خدایی ناکرده اتفاقی براش نیفته ..!! اما تا به حال فکر کردی اگه روح کسی آزرده بشه چی؟ اگه به نحوی بازیچه خود خواهی و غرور اطرافیانش بشه چی میشه؟ اگه وجودش لبریز از نگرانی نسبت به آینده و عاقبتش بشه چی میشه؟ و بدتر اون زمانی که بقیه درک فهمیدنش رو نداشته باشن ...!! حالا تکلیف چیه !!؟ پزشکی که قادر به درمان این قبیل مشکلات باشه کجاست ..؟؟ نوش داروی این زخم کاری چیه ؟؟ عصای محکمی که بتونه تحمل این رنجها رو داشته باشه کو ؟ کی به زخمای روی قلب آدما اهمیت میده ؟؟ کجا میشه از اینهمه فشار عصبی فرار کرد و یه لحظه آروم گرفت ...
واقعا نمیدونم چه حکمتی تو کاره اما این رو خوب میدونم که بعضیا وقتی میبینن جنست از شیشهست محکمتر بهت سنگ پرتاب میکنن ..!! شاید اینجوری صدای قشنگ تری توی ذهنشون باقی بمونه !! از شکستنت !! از خرد شدنت !! از تکه تکه شدنت لذت میبرن ... !! شاید باورت نشه اما وقتی خرد شدی یه جور حس ترحم هم نسبت به تو پیدا میکنن، میخوان چینی نازک تنهاییات رو به هم بند بزنن اما نمیدونن با هر قدمشون تکههای ریز شدت رو زیر پاهاشون له میکنن ... !! دایههای مهربان تر از مادر میشن برای رسیدن تو به خوشبختی !! خودشون رو به آب و آتیش میزنن تا مثلا تو رو از میون آدمای بد نجات بدن ... آخ خدا بزرگیت رو شکر چقدر بدبخت و حقیرن این آدما !! میدونی چرا ؟ چون فکر میکنن خوشبختی و بدبختی ما تو دستای اوناست ..!! این جور آدما زخم رو بهت میزنن بعد به بهانه ضد عفونی کردن میان روش نمک میپاشن !! آره رفیق !!! چرخ گردون روزگار اینجوری نیست که تو داری بهش نگاه میکنی ...!! حساب و کتاب داره ... شک نکن که یه دستی تو کار هست ... توی زندگی لااقل این به من ثابت شده که بزرگ ترین اتفاقهای زندگی آدم زمانی می افته که اصلا انتظارش رو نداری ... !! اون وقت اگه به عقب برگردی و گذشتت رو دنبال کنی ردپای تقدیر رو بد جوری توش می بینی ... اون موقعست که می فهمی همون خدایی که فکر می کردی تو رو رها کرده توی تک تک اون لحظهها دستت رو گرفته بوده ... و همراه تو توی تمامی مسیر همراهیت می کرده که مبادا گم بشی ... !! دوستان حرفهایی رو که امشب زدم حکایت من و شما نبود، اینا قصه روزگاره ... !! بعضی قصهها رو هر وقت برات تعریف میکنن دوست داری که قهرمانش باشی ... !! اینجا فقط باید حواست باشه که جای چه کسی رو تو این قصه میگیری !! چون قصهها همیشه پایان خوشی ندارن .....
پر میزنم، پرواز میکنم، به اوج میرسم و از عمق سکوت فریاد میزنم ... این منم بیتفاوت !!! ساز مخالف میزنم از سفید تا سیاه ... تا به تو بیاموزم زندگی یک مشکل نیست که بشه حلش کرد، زندگی یک هدیهست، خوب و بدش پای خالقش ... ازش لذت ببر ... !!!
کلمات کليدي :