سلام، سلامی از جنس زیبای بی تفاوتی، متفاوت از همه سلامها. امشب حالم یه جوری شده، یه حسی بهم دست داده، یه حس عجیب !! حسی که میخواد منو با خودش ببره به یه سفر !! حسی که داره بهم میگه آهای بی تفاوت تو دیگه زیادی تو دنیای بیرون گشت و گذار کردی، طعم خوب و بد روزگار رو زیاد چشیدی، فرق بین صداقت و ریا رو حس کردی ... !! چی نصیبت شد از همه اینا ... ؟ مگه به غیر اینه هر چی که بدست آوردی همیشه باعث خستگی و ملالت شد ...؟
راستش امشب دل من هوایی شده برای خودم، برای خود خودم، یه امشب رو میخوام به این حس جدید اهمیت بدم. میخوام باهاش سفر کنم .. !! تا من رو فراری بده از دغدغههای دور و برم، فراری بده از این همه ریا، فراری بده از این همه خستگی شاید باعث بشه اون چیزی رو که تو درون خودم گم کردم پیدا کنم .. !! امشب میخوام سفر کنم از خودم به خودم !! سفری به دنیای درون خودم !! تا حالا شده از خودتون به خودتون سفر کنید؟
دوست داری تو این سفر با من همراه بشی ...؟؟
الان چه احساسی داری ...؟؟
این حس قریب من رو مجبور کرد تو سفر به دنیای درون خودم کورمال کورمال به سمت جلو حرکت کنم، تمام خاطرات گذشتم رو مثل یه آیینه بهم منعکس کرد، آینه داشت تصویر واقعی من رو بهم نشون میداد !! تصویری بدون نقاب !! خدای من اگه این نقاب رو صورتامون نبود دنیا عجب رنگایی داشت !! یه لحظه چشمام رو بستم و باز کردم دوباره نقاب به چهرم نشست ... یه نگاه به خودم کردم ...یه کم که بیشتر دقت کردم... فکر میکنید چی داشتم میدیدم ؟ خیلی مسخرست ..!! جوش روی نوک بینیم رو !! موهای ژولیده و به هم چسبیدم رو !! از ترس دستم رو جلوی چشمام گرفتم وقتی آروم آروم دستم رو کنار کشیدم دوباره این نقاب لعنتی کنار رفت و این بار با هزاران علامت سئوالی که داشتن ازم میپرسیدن کی هستی ..؟ هویتت چیه ..؟ و ...!! جالبه، خیلی جالبه .. !! نمیتونم بهشون جواب بدم !! یه چیز دیگهام دارم میبینم ... وااااااااای خدااا من چقدر بزرگ شدم !!
ببینم حتماً شنیدین که میگن هر آدمی یه کودکی درون خودش داره ،این بچه کوچولوی درون من، گاهی منو وادار به انجام کارهایی میکنه که برای دیگران اسباب ناراحتی درست میکنه، باید یه کم بیشتر بشناسمش، اما درکل کوچولوی خوبیه من که خودم خیلی دوسش دارم. چون بلد نیست دروغ بگه !! اون چیزی که به زبونش میاد دقیقا همون چیزیه که تو قلبشه !! راستش خیلی وقتا دلم میخواد باهاش دعوا کنم سرش داد بکشم که چرا دوست داره همیشه بر خلاف جریان رود خونه شنا کنه !! آخه اون از دنیای بیرونی حال حاضر من و شما خبر نداره نمیدونه دنیا پر شده از .... !!! بیچاره حقم داره میدونید چرا چون کودک درون من با: پرین ، نل ، حنا دختری در مزرعه ، بچههای کوه آلپ ، آنت و لوسین و .... بزرگ شده !!! کودک درون من حتی قدرت همدردی با بچههای امروز و هم سن و سالای خودش رو هم نداره ...!! وقتی آینه به من نشون داد که چطور کسایی رو که به نوعی باعث رنجش و آزردگی من شدن، صاف و ساده بدون داشتن حتی کوچکترین کینه از صمیم قلب بخشیدم متوجه شدم کوچولوی درون من و شما هنوز بیداره، هنوز داره تو قسمتی از درون من و شما نفس میکشه !! کودکی که این رفتارهای بزرگمنشانه رو از پرین و حنا یاد گرفته نه از ... !!
خوب دوستان من مطمئنم هر کدوم از شما یه همچین کودکی رو در درون خودتون دارید،مهم این نیست که شما چند سالتونه ، دخترید یا پسر ، مذهبی هستید یا نه، مجرد هستید یا متاهل، پولدارین یا بی پول، رئیس جمهورین یا یه کارمند ساده!! مهم اینه که فهمیده باشین این کودک یه جایی تو درونتون هنوز زندهست و وول وول میخوره !! و منتظر اینه که شما صداش بزنید ...!!
حالا چه احساسی دارین ...؟؟
حالا بگین ببینم تا چه حد اون رو میشناسیدش..؟ اصلا تا به حال پی به وجودش بردین..؟ کودک درونتون چی بهتون یاد داده..؟ آیا بهش اجازه میدین گاهی بهتون دستور بده ..؟ آیا تا به حال باهاش خندیدید یا گریه کردین ؟ تابه حال محکم بغلش کردین و احساس کردین اون مال خودتونه مال خود خودتون..!!؟
این منم بی تفاوت، با احساسی که داره از دغدغههای وجودیش با کودک درون خودش میگه تا اونچه رو که کسب میکنه بشه نهایت کمال یک انسان بی تفاوت ... !! موفق باشید.
کلمات کليدي :