سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خانه
مديريت
ايميل من
شناسنامه
پارسي يار

 RSS 
 Atom 
مجموع بازديدهاي وبلاگ: 26791
تعداد بازديد امروز: 6
تعداد بازديد ديروز: 2
  • درباره من


  • بی تفاوت
    بی تفاوت
    در این وبلاگ نام من بی تفاوت خواهد بود با همه باورها؛ اعتقادات و آرزوهایم
  • لوگوي من


  • دوستان من


  • واحد آزمون
  • لوگوي دوستان من



  • اشتراك در وبلاگ


  •  
    بی‌تفاوت
    بارالها! به عزّت و جلالت سوگند، چنان تو را دوست دارم که شیرینی آن، در دلم استوار گشته است . هرگز جان های کسانی که تو را به یگانگی می پرستند، به این باور نمی رسند که تو دوستانت را دشمن می داری. [امام علی علیه السلام ـ در نیایشش ـ]
  • آرامش
    نويسنده: بی تفاوت دوشنبه 86/10/24 ساعت 4:29 ع
  • دلم آرامش می خواست
    یه آرامش واقعی!
    چه کلمه ی قشنگی، حتی فکر کردن بهش یه حس قشنگ به آدم می ده، باورتون می شه که حتی یه لحظه آرامش رو لمس نکرده بودم؟! همیشه با اضطراب زندگی کردم با دلهره، نمی دونم چرا هر چقدر بزرگ تر می شدم دلهره هام هم بزرگ تر می شدن! چند وقت بود که حالم بدجوری از موبایل...موسیقی... فیلم ... تلویزیون...کامپیوتر ....  چه می دونم هر کوفت و زهر ماری از این قبیل به هم می خورد! دلم یه زندگیی رو می‌خواست که توش نه موبایل باشه نه تلویزیون نه کامپیوتر نه هیچ وسیله ی صوتی و تصویری و ارتباطی دیگه. آدما همدیگه رو دوست داشته باشن بدون اینکه چیزی یا وسیله‌ای مسبب اون بشه، اینا رو نمی‌نویسم که فکر تو ببرم سمت خوب یا بد بودن این وسیله‌ها.
    خیلی ساده بهت بگم: همین که برق باشه که شبامونو برای هم روشن کنه کافیه بقیش دیگه بماند
    این وسیله ها خوبن. اما چرا خوبن؟ اصلا چرا به وجود اومدن؟
    حتماً می‌گید برای انتقال سریع اطلاعات، برای افزایش سرعت ارتباطات، برای پیشبرد علم و در نهایت برای راحتی ما؟! خب آره درسته اما کدوم راحتی؟!
    دوست من!!! باورش خیلی سخته اما ما آدما خودمونم تو دل این وسیله ها گم شدیم (خبر نداریم)، کارمون به جایی رسیده که خودمونم واقعا نمی دونیم از این دنیا چی می خوایم فقط تند و پرشتاب داریم به سمت جلو می ریم با سیلی که نمی دونیم ما رو داره با خودش به کجا می بره، من که دارم می نویسم حالم خوبه، تو هم که داری می‌خونی حالت بهتر از منه!!
    منم یکیم مثل همه، خسته شده بودم از اینکه حس می‌کردم دارم میرم!! اما نمی‌دونستم به کجا، دوست داشتم برای یه لحظه هم شده به هیچ چیز فکر نکنم، روزها گذشت و طی شد تا تونستم به این باور برسم که توی این دنیا هیچ چیز همیشگی و دائمی نیست، به این باور رسیدم که زندگی همیشه در جریانه و دائماً در حال تغییر، می‌دونم رسیدن به همچین تفکری تو سن 27 سالگی یه کم دیره اما خوشحالم از اینکه این رو حس کردم!! حس کردم که تنها مشکل ما با غم، بیچارگی، خشم، ناامیدی، دلهره و ...اینه که می‌خوایم به هر نحوی که شده از شرشون خلاص بشیم، دوستان!!! تنها مانع پیش روی ما همینه. اگه قبول کنیم اینها جزئی از زندگی ما هستند و دقیقا همون موقعیتهایی هستند که زندگی با اونا به تمامیت میرسه و بهشون می‌باله، تونستیم به زندگیمون معنا بدیم، اون وقته که درک می‌کنیم ما هم با جریان زندگی در حال حرکتیم و به خاطر همین حرکت استحقاق بهترین‌ها رو داریم !! استحقاق لبخنهایی گرم، پر از مهر و شفقت، استحقاق آسایش و آرامش ...
    این منم بی تفاوت، با ضربان قلبی که داره کم کم معتدل میشه! داره کم کم تو اون گوشه‌ای که برای خودش در نظر گرفته،جا باز میکنه! و اون روزهای تلخ تنهایی رو تبدیل به روزهایی می‌کنه که بتونه براش محور تمام آمال و آرزوهاش بشه ... !!! موفق باشید
     

     



  • کلمات کليدي :
  • نظرات ديگران ( )
  • ليست كل يادداشت هاي اين وبلاگ