سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خانه
مديريت
ايميل من
شناسنامه
پارسي يار

 RSS 
 Atom 
مجموع بازديدهاي وبلاگ: 26818
تعداد بازديد امروز: 10
تعداد بازديد ديروز: 0
  • درباره من


  • بی تفاوت
    بی تفاوت
    در این وبلاگ نام من بی تفاوت خواهد بود با همه باورها؛ اعتقادات و آرزوهایم
  • لوگوي من


  • دوستان من


  • واحد آزمون
  • لوگوي دوستان من



  • اشتراك در وبلاگ


  •  
    بی‌تفاوت
    همواره بیندیشید که آن مایه زندگانی دل [امام حسن علیه السلام]
  • فرهنگ
    نويسنده: بی تفاوت پنج شنبه 86/11/25 ساعت 3:37 ع
  • چند روز پیش خسته و کوفته داشتم از محل کارم به سمت خونه می‌رفتم یه جوونی رو دیدم که تقریباً هم سن و سال خودم بود یه دونه موز رو پوست کرد برگشت پشت سرش رو نگاه کرد سمت چپ و راستش رو نگاه کرد بعد پوست موز رو پرت کرد وسط پیاده رو (کمتر از 10 قدم تا سطل زباله فاصله داشت) یه کم که دقیق تر شدم نسبت به دور و برم دیدم بابا اوضاع خیلی خرابه !!!انگار آدمای این شهر اصلا بویی از فرهنگ نبردن !! سوار مترو شدم نشستم بقل یه آقای محترم !! جلومون هم یه بنده خدایی زل زده بود تو صورتمون، تخمه می‌شکوند و پرت میکرد کف مترو !!! و اینطور شد که سر صحبت با این آقای محترم باز شد ... آقاجان خونسردی خودت رو حفظ کن، بیخودی هم موضع نگیر، شما این مطالب رو بخون بعدشم شتر دیدی ندیدی !! فراموشش کن،(همونطور که من و اون آقا از سر آخر تصمیم گرفتیم هر چه گفتمان کردیم رو فراموش کنیم) چون به هر حال شما هم مثل ما یک ایرانی هستی و هممون به این افتخار می‌کنیم ....
    !! این برام شد یه سئوال که اصلاً این فرهنگ چیه ؟
    چه چیزایی فرهنگ یه جامعه رو می‌سازن ؟
    اصلا چی باعث می‌شه بگیم یه جامعه فرهنگی بالاتر از جامعه دیگه داره؟
    نظرات و اختلافات و اشتراکات زیادی در این زمینه وجود داره ... بعضیا معتقدن سینما از ارکان سازنده فرهنگ یه جامعه‌ست، یه عده دیگه میگن موسیقی جز لافنیک فرهنگ یه ملته، یه عده دیگه‌ای هم هستن که میگن وضع مالی (پول) سازنده فرهنگ یک جامعست، یا به نوعی باعث میشه که فرهنگ ما و دور و برمون این شکلی که هست رقم بخوره !!!
    اما به عقیده من اینا و امثال اینها، فقط و فقط یک ابزارن که می‌تونن به نوعی تاثیرگذار باشن بر زندگی و فرهنگ ما ...
    بذارید خیلی رک و بی پرده از اینجا شروع کنم، ما تافته جدا بافته از همه عالمیم !! ما نمی‌تونیم فرهنگ ایران خودمون رو با فرهنگ مردم اروپا و دنیای امروز مقایسه کنیم، چون اصلا قیاس فرهنگی دو ملت که اصلا از ریشه و بنیان با هم تفاوت دارن نه درسته ! نه میشه ! شاید چیزایی که تو فرهنگ ما ارزشه و واسمون افتخار فرهنگی و اعتقادی و ملی  محسوب می‌شه برای اونا ضد ارزش باشه و بالعکس... پس مشکل جای دیگست !! به نظر شما مشکل نمی‌تونه از خود ما باشه !! همین مایی که داریم دم از برادری و برابری و فرهنگ ناب ایرانی میزنیم و هر کاری می‌کنیم تا فرهنگ بیگانه بر ما غالب نشه، خودمون پیش پا افتاده ترین مسائل رو از ریختن پوست میوه تو خیابون بگیر ..... تا حتی استفاده از لغات بیگانه رو رعایت نمی‌کنیم !!
    این جمل? معروف رو حتماُ تو بیشتر مکانهای فرهنگی دیدین، اتوبوس، مترو، ادارات و ......
    استعمال دخانیات اکیدا ممنوع است.
    در این جمله فقط کلمه (است) فارسیه، بقیش عربیه .... برید حالشو ببرید
    واقعا چرا فرهنگ ما اینطوریه؟ همین که همش حرف می‌زنیم و عمل نمی‌کنیم؟همین که همیشه مرگ واسه همسایه خوبه !!همیشه مرغ همسایه غازه !! چرا تنبلی و دزدی و دروغ داره تو تار و پود این جامعه ریشه می‌زنه !! نگاه به من و خودت نکن یه کم با دقت به کارا و آدمای دور و برت نگاه کن !! چشمات رو مجبور کن که علی رقم میل باطنیشون واقعیتها رو ببینن ....!! چی میبینی ؟؟ خوب روش فکر کن ....
    از سال هفت هشت سال قبل تا به حالا، وضعیت مالی، رفاهی و مصرفی !! آره مصرف گرایی !! زندگی خودتون و یا خانوادتون رو  بررسی کنید... شکل خونتون چقدر تغییر کرده ؟؟ لوازم صوتی تصویری، تزئینی، فرش، مبلمان، پرده و هزار تا چیز دیگه
    فکر کنم شما هم با من موافق باشی که سطح عمومی رفاه و مصرف‌گرایی تقریبا رفته بالا، این رو من هم دارم میبینم و قبول دارم که اختلاف طبقاتی خیلی زیاد شده، تورم به شدت داره بیداد می‌کنه، اما فقیران هم، سطح زندگیشون نسبتا بالاتر اومده... می‌دونید چیه ما(نسل سومی‌ها) با این رفاه نسبی که والدینمون با هزار بدبختی برامون به وجود آوردن طاقت سختی کشیدن و شروع زندگی از نقطه صفر رو نداریم، همه دوست داریم پاهامون رو بذاریم رو اون یکی پامون بعد حقوق میلیونیم به حسابمون واریز بشه...
    تا هم می‌گی چرا دوس نداری کار کنی ؟؟ می‌گن: اینجا کسی قدر کار مارو نمی‌دونه?حقوق کافی بهمون نمی‌دن، برای کارمون ارزش قائل نمیشن و ......!!!
    هیچ می‌دونستین آمار میزان کار مفید در ایران روزی چند دقیقه هست؟
    من شنیدم 9 دقیقه، حالا ما یه کم طرف خودمون رو میگیریم میگیم دروغه !! اصلا یک ساعت، می‌شه ماهی 25 ساعت?اگه میانگین حقوق کارمندان رو بگیریم 150000تومان(که خیلی بیشتره) می‌شه ساعتی 6000 تومان که می‌شه تقریبا (7 دلار) اون وریا که ما قبولشون نداریم... !! تو خود آمریکا حقوق ساعتی 8 تا 10 دلاره، ساعتی که اگه بیشتر از 10% اون غیر مفید باشه اخراجی ... میفهمی یعنی چی ؟؟ اخراااااااااااااااج !! با هیچ کسم شوخی ندارن !! خوبه که به خودمون بیایم و اینقدر کم‌کاری و تنبلی خودمون رو به این و اون و دولت و فرهنگ و ... ربط ندیم.

    پی نوشت: این مصرف‌گرایی در خانومهای عزیز به‌ خصوص در هنگام انتخاب همسر بیشتر نمود داره... 



  • کلمات کليدي :
  • نظرات ديگران ( )
  • تنهایی
    نويسنده: بی تفاوت شنبه 86/11/6 ساعت 8:52 ع
  • خدا گفت: هرگز فراموشم مکن،که در هر شرایطی ،هر کجا بودم و هر کجا بودی ، شانه هایم تکیه گاهی است برایت و دستانم همیشه به سویت دراز برای روزی که به دستی نیاز داشتی .اگر روزی تمام درها رابروی خودت بسته دیدی،بیاد بیاور که من هیچ گاه دری را که به رویت گشوده ام ،نخواهم بست !!   خدا یه سئوال ازت دارم !! تا حالا فکر کردی که چقدر عزیز و تو دل برویی !!؟  به خاطر اینکه همه ما رو همون جوری که هستیم تو آغوشت میپذیری، دست رد به سینه هیچ کس نمیزنی، این همه گناه رو داری میبینی اما یکیشم به روی خودت نمیاری !!
    خدایا حلالمون کن! ما آدما خیلی داریم بهت ظلم می‌کنیم... 
    یه وقتایی دلم به حال خودم و شمایی که داری الان این نوشته‌ها رو می‌خونی می‌سوزه ... می‌دونی چرا !!؟ تا حالا نشستی تو خلوت خودت، تو عالم تنهاییات فکر کنی که اگه همین الان، مرگ بیاد سراغ من و شما " یه لحظه چشماتو ببند و به این مساله فکر کن " چی از من و شما تو این دنیا باقی می مونه !! چه کار کردیم برای اون دنیامون ... ؟
    دلم می‌سوزه برای خودم، برای شما، برای ماهایی که می‌دونیم زنده‌ایم، امّا ... زندگی نمی کنیم . غرق شدیم تو دنیایی که پر از شلوغی و سیاهیه، شلوغی گیج کننده‌ای که بین ما آدماست و مجال درست فکر کردن رو ازمون گرفته !! یه نگاه به دور و برت بنداز?یکم به اطرافیانت دقت کن?آدم شادی می‌بینی؟خودت شادی؟راضی هستی؟
    این روزا از هرکی حالشو می‌پرسی یا از تنهایی می‌ناله?یا از یکنواختی زندگی گله داره?یا غرق خاطرات بد گذشتشه...
    چرا اینطوری شدیم؟چرا همه دچار پیری زودرس شدیم؟
    چطوری از این حال رخوت  و غم و تنهایی بیایم بیرون؟
    دوستان، من حتی با به زبان آوردن واژه تنهایی مخالف هستم، اما تنهاییم یه وقتایی می‌تونه قشنگ باشه اگه بدونیم چطور ازش بهره بگیریم و استفاده کنیم !!  تنهایی و خلوت گزیدن بهترین فرصته تا یه کم به خودمون بیایم، همین تنهایی می‌تونه فرصتی باشه برای نفس کشیدن یک فکر تازه !!! چیز بدی نیست، یه بار امتحانش کن !!! اون چیزی که ما بهش میگیم " تنهایی " اگه بتونیم واقعا احساسش کنیم، در واقع خلوت بین من و شما و خدای خودمونه؛ وگرنه آدم که تنها نمی‌مونه، از این دنیای مادی بیا بیرون، خنده‌هاتو به همه هدیه بده اما لبخند واقعیتو بده به خدا!! به همه محبت کن، اما اصل وجودت رو بذار در اختیار خدا !! بذار همه عاشقت باشن اما عشق ناب و واقعیت رو نگه دار برای خدا !! اون موقع‌ست که احساس می‌کنی دیگه تنها نیستی و دقیقاً همین چیزی که تا به حال فکر می‌کردی اسمش تنهاییه و به نوعی ازش نفرت داشتی می‌تونه خالق لحظاتی سبز و بی دغدغه برای تو باشه ....
    باز هم تاکید می‌کنم (تنهایی یه وقتایی قشنگه) اون هم منوط به اینکه بتونی شکل واقعیش رو احساس کنی !!

    این منم با تمام اعتقاداتم، با تمام خوبی‌ها و بدی‌هایم، با همه باورهایم و خوشحالم از اینکه خودم هستم، خود خود واقعیم هستم، بی تفاوت ... !! سکوت بلند ترین فریاد منه، و در این راه لبانم حتی برای گفتن یک " آه " در مقابل حکمت خداوند باز نشد، نمیشه و نخواهد شد ... موفق باشید.



  • کلمات کليدي :
  • نظرات ديگران ( )
  • آرامش
    نويسنده: بی تفاوت دوشنبه 86/10/24 ساعت 4:29 ع
  • دلم آرامش می خواست
    یه آرامش واقعی!
    چه کلمه ی قشنگی، حتی فکر کردن بهش یه حس قشنگ به آدم می ده، باورتون می شه که حتی یه لحظه آرامش رو لمس نکرده بودم؟! همیشه با اضطراب زندگی کردم با دلهره، نمی دونم چرا هر چقدر بزرگ تر می شدم دلهره هام هم بزرگ تر می شدن! چند وقت بود که حالم بدجوری از موبایل...موسیقی... فیلم ... تلویزیون...کامپیوتر ....  چه می دونم هر کوفت و زهر ماری از این قبیل به هم می خورد! دلم یه زندگیی رو می‌خواست که توش نه موبایل باشه نه تلویزیون نه کامپیوتر نه هیچ وسیله ی صوتی و تصویری و ارتباطی دیگه. آدما همدیگه رو دوست داشته باشن بدون اینکه چیزی یا وسیله‌ای مسبب اون بشه، اینا رو نمی‌نویسم که فکر تو ببرم سمت خوب یا بد بودن این وسیله‌ها.
    خیلی ساده بهت بگم: همین که برق باشه که شبامونو برای هم روشن کنه کافیه بقیش دیگه بماند
    این وسیله ها خوبن. اما چرا خوبن؟ اصلا چرا به وجود اومدن؟
    حتماً می‌گید برای انتقال سریع اطلاعات، برای افزایش سرعت ارتباطات، برای پیشبرد علم و در نهایت برای راحتی ما؟! خب آره درسته اما کدوم راحتی؟!
    دوست من!!! باورش خیلی سخته اما ما آدما خودمونم تو دل این وسیله ها گم شدیم (خبر نداریم)، کارمون به جایی رسیده که خودمونم واقعا نمی دونیم از این دنیا چی می خوایم فقط تند و پرشتاب داریم به سمت جلو می ریم با سیلی که نمی دونیم ما رو داره با خودش به کجا می بره، من که دارم می نویسم حالم خوبه، تو هم که داری می‌خونی حالت بهتر از منه!!
    منم یکیم مثل همه، خسته شده بودم از اینکه حس می‌کردم دارم میرم!! اما نمی‌دونستم به کجا، دوست داشتم برای یه لحظه هم شده به هیچ چیز فکر نکنم، روزها گذشت و طی شد تا تونستم به این باور برسم که توی این دنیا هیچ چیز همیشگی و دائمی نیست، به این باور رسیدم که زندگی همیشه در جریانه و دائماً در حال تغییر، می‌دونم رسیدن به همچین تفکری تو سن 27 سالگی یه کم دیره اما خوشحالم از اینکه این رو حس کردم!! حس کردم که تنها مشکل ما با غم، بیچارگی، خشم، ناامیدی، دلهره و ...اینه که می‌خوایم به هر نحوی که شده از شرشون خلاص بشیم، دوستان!!! تنها مانع پیش روی ما همینه. اگه قبول کنیم اینها جزئی از زندگی ما هستند و دقیقا همون موقعیتهایی هستند که زندگی با اونا به تمامیت میرسه و بهشون می‌باله، تونستیم به زندگیمون معنا بدیم، اون وقته که درک می‌کنیم ما هم با جریان زندگی در حال حرکتیم و به خاطر همین حرکت استحقاق بهترین‌ها رو داریم !! استحقاق لبخنهایی گرم، پر از مهر و شفقت، استحقاق آسایش و آرامش ...
    این منم بی تفاوت، با ضربان قلبی که داره کم کم معتدل میشه! داره کم کم تو اون گوشه‌ای که برای خودش در نظر گرفته،جا باز میکنه! و اون روزهای تلخ تنهایی رو تبدیل به روزهایی می‌کنه که بتونه براش محور تمام آمال و آرزوهاش بشه ... !!! موفق باشید
     

     



  • کلمات کليدي :
  • نظرات ديگران ( )
  • بی تفاوت
    نويسنده: بی تفاوت پنج شنبه 86/10/13 ساعت 4:41 ع
  • شاید یکی از مهمترین کلید های آرامش بی تفاوتی باشه . البته نوع متفاوتی از بی تفاوتی، چون هنوز واژه ای برای تعریف اون ساخته نشده، شایدم شده و من خبر ندارم.

    تو زندگی همه ما چیزها و افرادی هستند که ما اونا رو نمی‌پسندیم و احتمالاً به شدت باهاشون مخالفیم و حتی اعتقاد داریم که بعضی وقتا عامل بد بختی ما و خیلی های دیگه هستند و جالب اینه که اونچه رو که ما نمی پسندیدیم مورد پسند اونا قرار می‌گیره و اونا هم به نوبه خودشون با ما و روش زندگی ما مخالف هستن و احتمالا !!!!! احتمالاً که چه عرض کنم (بهتون بر نخوره‌ها) صد در صد هر بار که با چنین افراد و یا چنین عقیده‌هایی مواجه می شیم (حالا چه تو قالب کتاب، دست نوشته یا چه می‌دونم فیلم و خلاصه از این جور چیزا) به شدت عصبانی می شیم و همش حرص می خوریم، آرزو می کنیم که ای کاش این قدرت رو داشتیم تا ریشه این جور  افراد با این اعتقاداتشون رو بکنیم.

    البته اینم بگم هرگز چنین قدرتی نداشته و نخواهیم داشت . نه ما نه هیچ کس دیگه، در هیچ زمانی، چون تاریخ اینو ثابت کرده که جنگ اعتقادی همیشه بوده، هست و خواهد بود .

     اینجای کاره که دیگه مثل ..... تو گل می‌مونیم ! و دست به دامن خدا می شیم، خدا را به نفع خودمون می‌کشیم وسط میدون، حالا خنده دار می‌دونید چیه؟ اینه که همه طرفهای درگیر هم به نوعی خدا رو طرفدار خودشون می‌دونن. غافل از اینکه نمی‌دونیم خدا همیشه، همه وقت،همه جا باهامونه، کافیه دلتو پاک کنی رفیق، آهای !!! آره با توام، با خود خود تو؛ اگه باور کنیم و بدونیم که حقیقت محض فقط و فقط یکیه و اونم خداست و در انحصار هیچ کس دیگه‌ای نیست، اون وقته که می‌تونیم دست از حق به جانبی برداریم (اینجاست که زندگی شیرین میشه) عصبانیت ما کمتر میشه و دیگران رو همانطور که هستند خیلی راحت با عشق، علاقه خواهیم پذیرفت . و خوب تر اون وقته که دیگران هم ما را همونطوری که هستیم  می‌پذیرن.

     من هر زمانی که احساس کنم یه جای کارم غلطه، یا مشکلی داره، اونو به خدا می‌سپارم و در عین حال برای اصلاح و بهبودش تمام تلاشمو می‌کنم و اگه تغییری در اوضاع حاصل نشد تسلیم حکمت خداوند می شم . شاید یه وقت دیگه یه جای دیگه به نوعی دیگه دستم رو بگیره.

    می‌دونید دوستان در واقع این یکی از تضاد ها و تناقضات درون ماست . بابا علما، دانایان اهالی محترم شهر منطق‌، آخه مگه میشه که چیزی رو با تمام وجود بخوایم و برای رسیدن بهش تمام تلاشمون رو بکنیم و در عین حال نسبت به اون بی تفاوت باشیم، به حرف ساده‌ست اما تو عمل نیاز به تمرین و مشقت و زمان زیادی داره . پس بیان مشکل خودمون و دیگران رو اون طور که هست درک کنیم و بپذیریم ، اما سعی کنیم حرص نخوریم و یادمون نره همین جا، در همین لحظه، یکی داره در گوشمون دائم زمزمه می‌کنه، فریاد میزنه که دوست دارم، تا ابد باهاتم، خوب گوش کن حتما متوجه میشی، آره درست فکر کردی صدای خودشه، خود خودشه ( خدا ). بیاین ازش بخوایم که اگه حکمتی تو کاره اونو به ما نشون بده، درکی بهمون بده تا حقیقت رو آنگونه که هست ببینیم نه اونطور که دلمون می خواد .

     حرف دل:

    خدایا !!! ازت می‌خوام کار درست و راه درست رو بهم نشون بدی تا وظیفه خودم رو به درستی انجام بدم و در عین حال نسبت به کل ماجرا بی تفاوت و بی تعصب باشم ، چون می‌دونم با همین بی تفاوتی می‌تونم سخترین کارها رو خیلی راحت انجام بدم، با شور و اشتیاق هدفم رو دنبال کنم و در نهایت نتیجه رو به خودت بسپارم و نسبت به شدن و  نشدنش بی تفاوت باشم.



  • کلمات کليدي :
  • نظرات ديگران ( )
  • <      1   2   3   4      
  • ليست كل يادداشت هاي اين وبلاگ